جدول جو
جدول جو

معنی شهر کوچک - جستجوی لغت در جدول جو

شهر کوچک
بلدة صغيرة
تصویری از شهر کوچک
تصویر شهر کوچک
دیکشنری فارسی به عربی
شهر کوچک
Smalltown
تصویری از شهر کوچک
تصویر شهر کوچک
دیکشنری فارسی به انگلیسی
شهر کوچک
petit village
تصویری از شهر کوچک
تصویر شهر کوچک
دیکشنری فارسی به فرانسوی
شهر کوچک
klein dorp
تصویری از شهر کوچک
تصویر شهر کوچک
دیکشنری فارسی به هلندی
شهر کوچک
kleine Stadt
تصویری از شهر کوچک
تصویر شهر کوچک
دیکشنری فارسی به آلمانی
شهر کوچک
маленьке місто
تصویری از شهر کوچک
تصویر شهر کوچک
دیکشنری فارسی به اوکراینی
شهر کوچک
małe miasteczko
تصویری از شهر کوچک
تصویر شهر کوچک
دیکشنری فارسی به لهستانی
شهر کوچک
小镇
تصویری از شهر کوچک
تصویر شهر کوچک
دیکشنری فارسی به چینی
شهر کوچک
cidade pequena
تصویری از شهر کوچک
تصویر شهر کوچک
دیکشنری فارسی به پرتغالی
شهر کوچک
cittadina
تصویری از شهر کوچک
تصویر شهر کوچک
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
شهر کوچک
pueblo pequeño
تصویری از شهر کوچک
تصویر شهر کوچک
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
شهر کوچک
چھوٹا شہر
تصویری از شهر کوچک
تصویر شهر کوچک
دیکشنری فارسی به اردو
شهر کوچک
छोटा शहर
تصویری از شهر کوچک
تصویر شهر کوچک
دیکشنری فارسی به هندی
شهر کوچک
ছোট শহর
تصویری از شهر کوچک
تصویر شهر کوچک
دیکشنری فارسی به بنگالی
شهر کوچک
เมืองเล็ก
تصویری از شهر کوچک
تصویر شهر کوچک
دیکشنری فارسی به تایلندی
شهر کوچک
mji mdogo
تصویری از شهر کوچک
تصویر شهر کوچک
دیکشنری فارسی به سواحیلی
شهر کوچک
kasaba
تصویری از شهر کوچک
تصویر شهر کوچک
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
شهر کوچک
маленький город
تصویری از شهر کوچک
تصویر شهر کوچک
دیکشنری فارسی به روسی
شهر کوچک
עיירה קטנה
تصویری از شهر کوچک
تصویر شهر کوچک
دیکشنری فارسی به عبری
شهر کوچک
작은 마을
تصویری از شهر کوچک
تصویر شهر کوچک
دیکشنری فارسی به کره ای
شهر کوچک
kota kecil
تصویری از شهر کوچک
تصویر شهر کوچک
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
شهر کوچک
小さな町
تصویری از شهر کوچک
تصویر شهر کوچک
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(لُ رِ چَ)
لرستان. حمداﷲ مستوفی گوید: تومان لر کوچک ولایتی معتبر است حقوق دیوانی آنجا که (به دیوان) اتابک میرفته صد تومان بوده است اماآنچه به دیوان مغول میدهند نه تومان و یکهزار دیناربه دفتر درآمده است. (نزههالقلوب چ اروپا ص 70). و نیز هم او در ذکر شعبه لر کوچک گوید: در ذکر مقام لران و سبب وقوع اسم لری برایشان یاد کرده شدند که درکول مان رود بودند چون در آن کول مردم بسیار شدند هرگروهی بموضعی رفتند و ایشان را بدان موضع بازخواندند چنانکه در آن، چنگردی اوتری و هر قبیله از لران که در آن کولی مقام نداشتند لر اصلی نباشند... چنانکه کوشکی، کنبلی، روزبهانی، ساکی، سادلرینی، داودی، عباسی، محمد کماری و گروهی (و) جنک رومی که امرای لر و خلاصۀ ایشانند از شعبه سلغوری اند و از شعب دیگران این اقوام اند: کارندی، جنکردی، فضلی، سنوندی، الانی، کاه کاهی و رجوارکی، دری، ویراوند، و مابکی، داری، آبادکی، ابوالعباسی، علوممائی، کچائی، سلکی، خودکی، بندوئی و جز ایشان منشعب شدند اما قوم ساهی ارسان ارکی بیهی اگر چه زبان لری دارند لر اصلی نیستند و دیگر دیهاء مارود، لر نیستند روستایی اند و این طوایف تا شهور سنۀ خمسین و خمسمائه هرگز سروری علی حده نداشته اند و مطیع دارالخلافه بوده در فرمان حکام عراق عجم بوده اند در این تاریخ حسام الدین سوهلی از ترکان اقسری از توابع سلجوقیان، حاکم آن دیار و بعضی خوزستان بود از قوم جنکردی محمد و کرامی پسران خورشید به خدمت سوهله رفتند و مرتبۀ بلند یافتند و ایشان را فرزندان معتبر خاستند... (تاریخ گزیده صص 547-548). لرستان یعنی اراضی لرنشین مقارن استیلای مغول به دو قسمت تقسیم میشد لر بزرگ و لر کوچک امروز به جای لر بزرگ کوه گیلویه و بختیاری قرار دارد و لر کوچک همان است که حالیه هم آن را لرستان میگوئیم و غرض از این قسمت اخیر که در آن ایام لر کوچک خواند میشده بیشتر ناحیۀ فیلی یعنی اطراف خرم آباد و اراضی پشت کوه بوده است. (تاریخ مغول ص 442). در مجمل التواریخ گلستانه (ص 204) مراد از لر بزرگ، ایلات لرستان حالیه و مراد از لر کوچک، ایلات بختیاری دانسته شده است یعنی به خلاف تقسیم فوق. رجوع به لرستان و لر شود. طوایف لر کوچک قبایلی بودند مخلوط از کردان آسیای صغیر و لران ایرانی که در حدود میان عراق عرب و عراق عجم ییلاق و قشلاق میکرده اند و کمتر وقتی حاکمی بر خود داشته اند امرائی که در لر کوچک حکم رانده اند اتابکان لر کوچک نامیده میشوند اگر چه چند نفر امیر معتبر از میان ایشان برخاسته و امارتشان نیز زیاد طول کشیده است ولی هیچگاه اسم و رسم امرای لر بزرگ را پیدا نکرده اند در سال 850 هجری قمری یکی از رؤسای لر کوچک که شجاع الدین خورشید نام داشت طوایف لر کوچک را تحت امر خود آورد و بر قلعۀ مستحکم مانرود از قلاع مستحکم لرستان استیلا یافت.و پس از وی سلسلۀ امرای لر کوچک تا اواسط قرن دهم هجری یعنی تا ایام سلطنت شاه طهماسب اول صفوی باقی بودند و آخرین ایشان که ذکری از او باقی است شاه رستم بن جهانگیر ملقب به رستم خان است که سمت للگی یکی از دختران شاه طهماسب را با حکومت لرستان داشته است. اینک فهرست امرای لر کوچک، (لرستان) و مدت امارتشان:
1- شجاع الدین خورشید بن ابی بکر بن محمد بن خورشید 580- 621 هجری قمری 2-سیف الدین رستم برادرزادۀ او. 3- ابوبکر بن محمد برادر سیف الدین رستم. 4- عزالدین گرشاسف محمد برادر ابوبکر. 5- حسام الدین خلیل بن بدربن شجاع الدین خورشید. تا 640 هجری قمری 6- بدرالدین مسعود بن حسام الدین خلیل 640- 658 هجری قمری 7- تاج الدین شاه بن حسام الدین خلیل 658- 677 هجری قمری 8- فلک الدین حسن و عزالدین حسین دو پسر بدرالدین مسعود 677- 692 هجری قمری 9- جمال الدین خضربن تاج الدین شاه 692- 693 هجری قمری 10- حسام الدین عمرو صمصام الدین محمود 693- 695 هجری قمری 11- عزالدین محمد بن عزالدین حسین 695- 706 هجری قمری 12- دولت خاتون زن عزالدین محمد و برادرش عزالدین حسین 706- 720 هجری قمری 13- شجاع الدین محمود بن عزالدین حسین از720 تا 750. 14- ملک عزالدین بن شجاع الدین محمود 750- 804 هجری قمری 15- سیدی احمد بن عزالدین 804- 815 هجری قمری 16- شاه حسین عباسی 815- 873 هجری قمری17- شاه رستم عباسی از 873 هجری قمری 18- اغوربن شاه رستم. 19- جهانگیربن اغور تا 949 هجری قمری 20- رستم خان بن جهانگیر 949- 978 هجری قمری حیات داشته است
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ چَ / چ)
خر ریز. خری که جثه اش کوچکتر از سایر خران است. مقابل خر بزرگ. تدمری. دوبل
لغت نامه دهخدا
(چِ)
دهی از دهستان سمیرم پائین بخش حومه شهرستان شهرضا. دارای 456 تن سکنه. آب آن از قنات و رودخانه. محصول آن پنبه و انگور و خشکبار است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
دهی است از دهستان تحت جلگۀ بخش فدیشۀ شهرستان نیشابور. 101 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ چَ)
دارای شکم کوچک. خردبطن. خردشکم. مقابل شکم بزرگ. مقابل بزرگ شکم. (یادداشت مؤلف) ، کنایه از کم خور. کم خواره. آنکه کم خورد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شِ چَ)
در تداول عامه بول و ادرار و کمیز را گویند. مقابل شاش بزرگ رجوع به شاش بزرگ شود
لغت نامه دهخدا
ساعتی که ظهر بظهر کوک شود (یعنی اول روز را ظهر گیرند نه از طلوع آفتاب)، رپیکوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر کوچک
تصویر سر کوچک
شخص فرومایه بی قدر و قیمت
فرهنگ لغت هوشیار
گونه ای کرم بزرگ مارگونه به رنگ خاکستری
فرهنگ گویش مازندرانی